کسی که درون سرنوشت رامی بیندبایددرآن هم زندگی کند!
رازآلودوگیج کننده است، وقتی درتخیل آمیختهایی وحقیقت راجرعه جرعه به تومینوشانند!
حقایق فلسفی که ازدرک آن گاه عاجزمیشوی، وگاه احساس فیلسوف بودن میکنی!
ازبردن نام کتاب معذورم، اما پس ازخواندنش درتفکرعمیق فرو رفتم.
کتابی که روایت پدروپسری درجستجوی مادرخانواده بود، اماهمین داستان به ظاهرساده وبی اهمیت راچنان باقصه وفلسفه آمیخته بود که به اثبات وجودخدا انجامیدودرپایان کتاب ثابت میکرد هدفی ژرف وعمیق ازخلقت تک تک ما وحتی رفتارهای ساده ما دراین جهان هستی وجود دارد،
همان چیزی که مابارهاوبارهادرکتب دینی وفلسفی خوانده وشنیده ودیده بودیم اما اینباربودن برهان های سخت وفقط درقالب یک روایت اززبان پسربچه ایی 12ساله!
فطرت بیدارهرمخلوقی درهرنقطه جهان برایم جذابتر مینمود!
اینکه درسراسراین دنیای افرینش بی بندوباری مذموم است به زیبایی به تصویردرامده بود،
شرمساری پسربعدازدیدن عکس مادرش روی جلدمجله به عنوان مدلباس بسیاربرایم جالب بود، که حیا چیزی والاتر از یک اعتقادمذهبیست!
مشروع ونامشروع بودن فرزند درون مایه باورهای پدربود، حتی درجایی ازقصه وقتی بخاطربی عفتی دختری فرزندی متولدشده بود سر مادر را تراشیده و او را انگشت نما کردند!
این برای فرهنگ غرب کمی عجیب می نماید،
آنها که زنان ودختران محجبه ومسلمان را تشویق به برهنه نمایی میکنندو فساد را برای ما ازدرگاههای مختلف ترویج میکنند به این زیبایی ومرموزانه درباور پسرانشان میگنجاندند که زن عفیف چه ارزشی دارد!
سوال ما ازکجا امدهاییم بسیار دراین کتاب تکرارمیشد،
فلسفه وجودی آفرینش!
دربحرتفکرغرق شدم ودنبال جواب هایم بودم ،
که به این جمله کتاب برخوردم:
مابایدکتاب مقدس راقدری بیشتربخوانیم پسرجان.
به نظرم همانطورکه ازدیدن ادم فضاییها درمقابل خودمان شگفت زده خواهیم شدبایدبه خودمان بیندیشیم وازدیدن خودمان بااین همه خارق العاده بودن به وجدوشگفتی درآییم!
ازکجاآمده ام آمدنم بحر چه بود
به کجامیروم آخرننمایی وطنم