دلتنگ روزهایی هستم که معنای خداحافظ، تا فردا بود
دلتنگ روزهایی هستم که معنای خداحافظ، تا فراد بود…. با آغاز “امپراطوری کرونا” از محیط حوزه و کلاسها دور شدم. اما به کلاسهای مجازی اکتفا کردم. حداقل صدای اساتید دلتنگی این روزهایم را کمتر میکرد.
روزها را با یاد شلوغترین، خندانترین، پرنشاطترین، صبورترین، درسخوانترین، چایخورترین طلبههای حوزه: ” گروه طلبههای اخراجی” سپری میکردم. و اما این گروه معروف در واقع من و دوستانم بودیم. از بس که شلوغ و سرزنده و بانشاط و جیغ جیغی هستیم. واقعا این اسم برازنده ما بود.
هر روز ظهر با کولهبار کتابهایمان راهی حوزه میشدیم. اما فقط کولهبار کتاب نبود؛ در لابهلای آن بقچهای از نمک و شیطنت کودکیهایمان پنهان بود. همینکه به حوزه نزدیک میشدیم برق چشمانمان حکایت از نمک و شور و هیجان را داشت. در مدرسه، که باز میشد با بسم الله و عرض سلام به صاحب خانه وارد میشدیم. اصلا احساس غربت نداشتیم. انگار خانه خودمان است.
صدای خندههایمان کل ساختمان را فرا میگرفت. آه! با مرور این خاطرات چقدر دلتنگ آن روزها شدم. یاد فاطمه افتادم و گفتن والضالینهایش همیشه به او میگفتم: ” شیخ تلفظ کن والضالین را". یا مریم، همیشه بساط چای را فراهم میکرد. زهره که برنامه کلاسی را مرتب یادآوری میکرد.
سحر خانم شاگرد اول کلاس، زینب، سهیلا، معصومه، زهرا و خوراکیهایش. هر روز، غرق در این روزگار سپری شده میشوم خیلی دل تنگ شدهبودم. تا اینکه چند روز پیش برای انجام کاری به حوزه رفتم. طبق معمول همیشه حیات آب و جارو شده بود و آفتاب دل انگیزی هم جا را فراگرفته بود. ردی از نور در سالن پخش شدهبود و حس معنوی خاصی تمام حوزه را فرا گرفتهبود.
چه حال خوبی داشتم انگار گام بر “خانه پدری” گذاشته بودم. بوی خوب و آرامش و سکوت محض و نوری از درون آن میشد حس کرد یک لذت و شادی خاص که نمیشود بیانش کرد. کلاسها را نگاه کردم تمام آن روزها تداعی شدند انگار همان لحظهها بود. صورت تک به تک بچهها با همان حالتها برایم مجسم شد.
اما فقط صورتهای ذهنی بودند که در پیچ و خم زمان محو شده بودند؛ و من بودم و سکوت و دلتنگی روزهایی که معنای خداحافظ آن دیگر تا فردا نبود.
پ.ن:«مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام»: اِنّما اَنتَ بَعضُ ایّامِك، فكُلُّ یَومٍ یَمضیِ عَلَیكَ یَمضیِ بِبَعضِكَ! این را بدان که وجود تو همان شمارش روزهای عمر تو است، هر روزی که بر تو بگذرد قسمتی از وجود تو را به همراه خود میبرد! (شرح غرر، ج ٣، ص ٧٧)