مومِ عسل شده
05 شهریور 1399 توسط محدثه الفتی
امانت برادرش بود، تا جان در بدن داشت و هنوز شمشیرش بُرّنده بود، نمی خواست او را به معرکهی جنگ بفرستد.
اما این امانت مشتاقتر از آن بود که بماند و دلاوریهایش را به نمایش نگذارد. یل مجتبی بود و غمخوارِ حسین، آموختهی کلاسِ عباس بود و تربیت شدهی زینب ( علیهمالسلام).
با قدمهایی استوار راهیِ رزم شد، قصد داشت این عسلِ شیرین را بچشد و فخر مجتبی شود. چشید! در همان لحظهای که هیبتش اسیر جهلِ دشمن شد و اسیرِ سُمّ اسبان و” جسمش چون مومِ عسل، خانه به خانه.”
زیر سم اسبها با هر نفس قد میکشید
گفت با گریه حسین، این تن خدایا قاسم است¹
پ.ن:
¹. قاسم نعمتی