این خاندان همه باب الحوائجاند
آرزویی را برسرعلم کردم وهرسال بدوش میکشم وازاین هیأت به آن هیأت، ازاین روضه به آن روضه سرگردانم! مداح فریادمیزند “باب الحوائجاندهمه، دست خالی برنمیگردید!” روضه خوان میان روضههایش ازحاجت روایی یهودی ومسیحی میگوید! بغل دستیام آمده تا نذرخودرا ادا کند اوحاجتش راگرفته! دود اسفندمیپیچدوآسمان شبهای محرم نیلگون است! هرشب عَلم آرزویم را بردوش میکشم وبه درخانه ی این کریمان میروم! سنگین است، دستانم خسته میشود برسینه میزنم تاگره واشود، بادمیزند آرزویی که برسرگرفتهام درچشمانم فرومیرود واشکم جاری میشود! خستهام بارها شنیدهایم مداحانی برایمان گفتهاند “اگردست خالی رفتی تقصیرخود توست!” بارِ خواسته ونرسیدن ، آمدن ورفتنهای دست خالی کلافهام میکند! به آسمان خیره میشوم، دستانم را رهامیکنم رو به حسین! شعفی تازه میگیرم، دیگرسنگینی آرزویم رابه دوش نمیکشم، گوشهایم را وقف حسین میکنم، روضه درعمق جانم میرود! دهانم که بازمیشود روضه خوانی میکند باروضه خوان ویاحسین میگویم! چشمهایم ناخودآگاه صورتم رامیشویندتا قلبم آرام گیرد! دستانم راکه به سینه میگیرم وسلام میدهم؛ السلام علیک یا اباعبدالله… بیقرارمیشود وسینه میزند! پاهایم دیگرمال خودم نیست شوق هیأت دارند، ومن به بغل دستیام می گویم :قبول باشد!
“خوشابه حال آن مسیحی که تو راهیش کردی بسوی خودت!”
مداح میخواند، کربلا درکربلا میماند اگرزینب نبود… ومن اشک میریزم “بردلم ترسدبماند آرزوی کربلا…” السلام علیک علی الرضیع الصغیر