خانهی پدری
18 شهریور 1399 توسط عاطفه احمدیان
هیچ جا، خانهی پدری نمیشود. جایی که بوی بچگیهایت را میدهد. از درب رنگ و رو رفتهی قدیمیاش که وارد میشوی, با وجودِ تمامِ غصهها، لبخند مهمان صورتت میشود. صدای قُل قُل سماور مادرت میارزد بهتمام کافههای شهر.
مگر میشود چایی که مادر با طعمِ گل محمدی برایت آمادهکرده, جایگزین داشته باشد. خانهی پدری چهقهر باشی چه آشتی سفره که پهن میشود دیگر دلخوری باقی نمیمانَد. از هرجا که دل میگیرد پدر باگرمای دستانش, ومادر با معصومیت چشمهایش, آرامش وامنیت را روانهی روحت میکنند. برای دلخوشی ما طوری وانمود میکنند, که انگار هیچ غمی در زندگی ندارند. اگر خانهی پدری نبود, از غمها به کجا میگریختیم؟