کوچکتر که بود سر در نمیآورد، فکر میکرد داشتن یک خواهر یا برادر دیگر مزاحمت میآورد یا دوران یکی یه دانه بودن تمام میشود و اتفاقات ناخوشایند بعدش.
بالاخره اتفاق افتاد. در سن ۸ سالگی خواهر شد. مزاحمی که از او میترسید بالاخره سررسید.
پدر و مادرش که از بیمارستان برگشتند، مزاحم را توی رختخوابش گذاشتند. دل دل میکرد که بروم یا نروم؟ اما بالاخره دل به دریا زد و رفت بالای سرش. حس عجیبی پیدا کرده بود. گریه اش گرفت، اما نه از حسادت و طمع این که دوران یکی یه دانگی تمام شده، بلکه از ذوق و خوشحالی آمدن نرگس کوچولو.
خلاصه الان سالها از آن دیدار اول گذشته. آنقدر به هم وابسته شدهاند که اگر یک روز بحثشان شود و قهر خواهرانهی مختصری بینشان اتفاق بیفتد، جفتشان بیقرار میشوند.
حالا گاهی احساس میکند با وجود مادرشان، او هم ناچار است مادری کند.
در خیابان که با هم قدم میزنند، وقتی یک چاله پر از آب سر راهشان سبز میشود، او از یک طرف چاله مسیرش را ادامه میدهد، مادرش از طرف دیگر.
اما به نرگس که دقت کنی، دنبال او میرود، دنبال رد پای خواهر بزرگش.
همیشه در اختلاف نظرهایی که در دموکراسی ۴ نفره خانوادهشان پیش میآید، نرگس بیدرنگ با او هم رأی میشود.
نمیدانم، اما شاید نرگسکوچولو فکر میکند هر رأی و نظری که خواهربزرگش داشته باشد، هر کاری که انجام بدهد، هرکجا که پا بگذارد، همان درستترین است. برای همین هم از او پیروی میکند.
زمانی که خواهربزرگ متوجه این موضوع شد، تلنگر بزرگی خورد، حواسش انگار بیشتر جمع شد. با خودش گفت: نرگس دیگر مزاحم دوران کودکیام نیست، حالا از من برای خودش الگویی ساخته که باید همه چیزش منطبق بر این الگو باشد.
فهمید که در کنار نرگس، باید چقدر با حساسیت و وسواس حرف بزند و راه برود و رفتار کند.
فکرکنم همهی ما، که خواهر کوچکتر داریم، باید این وسواس را داشته باشیم.
خواهر بزرگتر که باشی، خواسته یا ناخواسته باید مادرانه رفتار کنی، سنجیده و پخته گام برداری.
شاید هرثانیه باید به خودش یادآوری کند: حالا علاوهبر وظایف خواهری، گاهی باید مادر هم باشی.
*پ.ن*
رسول خدا (صلوات الله علیه): حق برادر بزرگتر بر برادران و خواهران کوچکتر مانند حق پدر بر فرزند است. چنانکه حق خواهر بزرگتر بر خواهران و برادران کوچکتر مانند حق مادر بر فرزند میباشد.
( ملا محمد مهدی نراقی، علم اخلاق اسلامی، ترجمه جامع السعادت، جلد۲، صفحه ۲۷۵.)