فرات شرمندهی دستان عباس شد
در ارتفاعات بازیدراز دشمنِ تا دندان مسلح، بر رزمندگان مشرف بود. طوفان گلوله بود که میآمد و بچهها با وجود کمبود امکانات تا اخرین قطره خون خود جنگیدند.
محاصره تنگ شده بود و کمبود آب بیداد میکرد. تشنگی خیلی به بچهها فشار میآورد، تا جایی که انها به شهید شیرودی می گفتند"ما از تو مهمات جنگی نمیخواهیم، فقط آب به ما برسان”
شهید شیرودی چند بار برای آوردن آب رفت. بار اول ظرفهای پلاستکی برای تهیه آب برد اما دربین راه ترکید. باردوم ۲۰لیتری فلزی را با خود برد آنها هم ترکیدند. بار سوم پوکه های توپ را برد و درشان را بست اما آنها هم از بین رفتند. فقط چند تا باقی ماند، هرچند کم بود ولی با خودش آب آورد…
اینها را که مرور میکنم یادم میآید که چند صد سال قبل هم این اتفاق افتاده. دشمنان آب را بر روی یاران امام بستهاند و درخیمهها هم آبی نیست. یاران همه تشنهاند و یک به یک با لب تشنه به شهادت میرسند.
حضرت عباس علیه السلام دیگر تاب نیاورد. اذن میدان گرفت و مشک را برداشت و به دنبال تهیه آب رفت. بچهها دور عمه را گرفته بودند و از او آب میخواستند. وقتی شنیدند که عموعباس رفته است تا آب بیاورد خوشحال شدند. عباس علیه السلام رفت و به آب رسید. اما فرات تا قیامت شرمنده دستان عباس شد…