در یکی از روزهای سپری شده زندگیام؛ برای معالجه به مطب یکی از پزشکان مراجعه کرده بودم که بعد از گرفتن نوبت به اتاق انتظار راهنمایی شدم.
یادم هست اتاق با رنگ روشنی رنگآمیزی شده بود. یک سمت اتاق را با تابلوهایی از طبیعت بکر و گلدانهای گل مزین کرده بودند. سمت دیگر اتاق عکس دخترکی بود که انگشتش را به نشانه سکوت بر روی لبان همراه با لبخند کودکانهاش گرفته بود.
یکی از مبلهای چیده شده در اتاق را انتخاب کردم برای نشستن. آهنگ ملایمی هم فضای اتاق را پر کرده بود. چند نفر دیگر هم داخل اتاق منتظر نشسته بودند. زیر چشمی بقیه را نگاه میکردم. همگی در آرامش نسبی منتظر آمدن پزشک بودند. هرازگاهی برخی از بیماران به سمت میز منشی می رفتند و از آمدن دکتر سوال می پرسیدند. انتظار برای همه سخت شده بود.
انگاری قرار بود با آمدن پزشک همه دردهایشان تمام شود. در حالی که بعد از آمدن آقای دکتر باید منتظر رسیدن نوبتشان میماندند. و بعد از آن تازه نسخه به دست به دارو خانه مراجعه میکردند تا دارو تهیه کنند و بعد از مدتی استفاده از دارو شاید بهبودی پیدا کنند. همین طور که فکر میکردم دیدم انتظار برای بهبودی عجب پروسه طولانی دارد.
آدمها عجیبند!!!
این همه انتظار در طول عمرمان تجربه کردهایم. تا به حال از خودمان پرسیدهایم که آیا یوسف فاطمه (س) از این همه انتظار سهمی دارد؟
چقدر از این انتظارها سهم اماممان هست؟ چقدر از این دلواپس آمدنها خرج آمدن اماممان شده؟
چندبار لباسهای نو خودمان را پوشیدهایم برای دیدن اماممان؟ تا به حال روزهای به انتظار نشستنمان را شمردهایم؟
چندبار در اتاق انتظار به خودمان گفتهایم؛ ای کاش! یک روز در اتاق “انتظارت” بنشینم و منتظر نوبت دیدارت بمانم؟ یابنالحسن! اصلا اتاقی برای به انتظارت نشستن تزئین کردهایم؟
چند بار از آمدنت و یا دلیل نیامدنت، سوال پرسیدهایم. گاهی با خودم فکر میکنم نکند شما به انتظار ما نشستهای؟
«پیامبرگرامی اسلام (صلیالله علیه و آله و سلم)»: افضلُ اَعمالٍ اُمّتی اِنتظارُ الفَرَج.
افضل اعمال امت من انتظار فَرَج و ظهور امام زمان علیهالسلام است.
(الشِّهاب فیالحِکَم و الآداب، ص ١٦)