مرا دریاب و هلاکم نکن
روزهای سختی بود! چند روز بود که مدام نگران بودم و نمیدانستم چکار کنم. هر کجا میرفتم و هر کاری میکردم، فقط جسم مادی من بود. ذهنم اما درگیر مشکلی بود که پیش آمده بود. مغزم اتوماتیکوار تا لحظهای پیدا میکرد، فرمان اشک صادر میکرد و مروارید اشک بود که بر گونههایم میغلتید. قلبم تنگ میشد و دست به دعا میشدم.
یکی از دوستانم که حال و روزم را دید، پیشنهاد ختم اذکار را داد. چند ذکر را به من آموخت که بگویم اما عجیب دلم تمنای ذکر امام زمان(عج) را میکرد؛
«یااللهُ یامحمدُ یاعلی یافاطمه، یاصاحب الزمان ادرکنی و لاتهلکنی»
صبح و ظهر و شب هر بار ۷۰ مرتبه این ذکر را میخواندم و هر بار تاثیرش برمن بیشتر از دفعات قبلی بود. آرامم میکرد، خیلی آرام. کم کم مشکلات را هم پشت سر گذاشتم.
امروز با دیدن حال عزیزی که مشکلات و سختی زندگی تاب و توانش را هدف قرار داده بود ثانیه به ثانیه آن روزها را به یاد آوردم. من هم برای او از ذکر امام زمان علیه السلام گفتم که عجیب حال خودم را خوب کرده بود. او که شروع کرد من هم برایش ختم گرفتم که حال دل و روزگار زندگیش به کامش شود.
پ.ن: صحیفه مهدیه، بخش هفتم ، توسل به حضرت بقیة الله ارواحنا فداه، برگرفته از کتاب منهاج العارفین. ص۴۸۳