لوبیاها حرف میزنند
لوبیا گرفته بودم. باید همه را پاک میکردم؛ لوبیاها را روی میز ریختم که کاملا نخالهها مشخص باشند و راحت پاکشان کنم. انگار این میز بزرگ شب قدری شده برای لوبیاها!!
آنها که سبز و سالم هستند برق میزنند و به راحتی جدا میشوند از بقیه!
میماند آن لوبیاهایی که دانه درشتترند و حسابشان بامن است. یاد حاج آقا قرائتی افتادم، میگفتند:” آدمهای خوب مثل عینک هستند، تا لکه بیفتد؛ زود پاکش میکنند، خدا هم زود با یک اتفاق کوچک ؛ یک دلتنگی؛ آن گناه راپاک میکند ازلوح دلش! مثل این لوبیای سبز و تازهی من که با مقداری آب شستشو میشود!
آدمهای خاکستری مثل ملحفهاند! سر ماه شستشو میشوند. راست میگفت حاج آقا؛ گاهی وقتها دیرتر جزای گناهانمان را میبینیم؛ با یک بیماری پولهایی که از اضافه کاریهای الکی رد کردهایم خرج میشوند و میروند!!
آدمهای دانه درشت از گناه، میمانند تا قیامت مثل فرش، که عید به عید میدهیم بشویند!!
لوبیای دانه درشت من هم حسابش میرود داخل سطل برای چشم بلبلی !!
باید یک مرحله هم با برنج پخته شود و بیشتر حرارت ببیند!
عجب! به هر جا بنگرم روی تو بینم.
تازه بعد از آن شب قدر شروع میشود؛ باید پخته شویم و حرارت ببینیم تا آن بندهی دلخواه باشیم. اما چرا بعد از شب قدر تا سختی میآید گلایه میکنیم، مگر خدا صدای مرا نشنیده؟
چرا عزیزم شنیده، شست شو هم داده که حالا حرارتش دارد پختهات میکند!! مثل شست وشوی این لوبیاها.
لوبیاهای من حرف میزنند. پروین اعتصامی هم مثل من سیر و پیاز را در حال طعنه زدن به هم میدید! شاید آنها هیچگاه به هم طعنه نزده باشند، اما چون پروین میدانست بوی بد کارهایش چون سیر میپیچد، اینطوری آن را به تصویر کشیده بود.
پ.ن: احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا امنا وهم لایفتنون
آیامردم پنداشتندباگفتن اینکه ایمان آوردیم رهامیشوندوموردآزمایش قرارنمیگیرند؟؟
سوره عنکبوت آیه2