کربلا میخواهم با تو حرف بزنم.....
کربلا! درد دلم سنگین است میخواهم با تو حرف بزنم، میدانم که درد دل تو خیلی سنگینتر از من است.از حرفهایی که چند سال است که در بقچه دلم مانده است، نمیدانم تاب وتوان شنیدن آن را داری یا نه؟
کربلا تویی که غمگینترین روزهای تاریخ را به خود دیدهای! تویی که از غم ارباب تا قیامت عزاداری!
کربلا از روز عاشورا بگو، راستی آن روز.ها چه کشیدی؟ این را خیلی شنیدهام که آن روز بر تو خیلی سخت گذشت.اگر جان در بدن داشتی لباس رزم می پوشیدی وبرصف و دشمنان میتاختی!
کربلا بگو از آن همه شقایق پرپری که نوبت به نوبت بالبان عطشان به شهادت میرسیدند.
کربلا بگو از علیاصغر ششماهه، از علی اکبر، از قاسم، از دستانی که آب شرمندهاش شد، از سوز دل حضرت زینب(س)…
کربلا این روزها لب تو از فرط تشنگی خشک خشک شدهاست.اما من هر وقت نام تو را می شنوم سیل اشک در چشمانم جاری میشود…