یوسف گم گشته
فارغ ازهرچیزی ذهنم راخالی میکنم روی کاغذی که قراراست سنگ صبورم باشد! ازافکارم مینویسم ازاینکه چه چیزی مرا درگیرکرده وچگونه گرداگردسرم چون کلافی سردرگم بهم گره خورده است.
ازغصه هایم برای کاغذبی خط مینویسم! ازاشک هایی که درتنهایی ریختم، ازکرونا، ازوضعیت اقتصادی گلایه هایم میرسد به حجاب وترس ازبی بندوباری های افسار گسیخته!
آنچنان غرق نوشتن شده ام که یادم میرود این نامه سرگشاده برای کیست؟؟ دلتنگ میشوم ! چه کسی باید مخاطب نامه های پرازرنجمان باشد؟ آنکه التیام بخش دردهایمان است کیست؟ پدردلسوزی که بگوید نترس واندوهگین مباش که همواره خداباماست کجاست؟
چه سرنوشتی داشت این کاغذبی خط سیاه شده ازروزمرگی هایم؟ باید مولایمان خوانده باشد نامه های ننوشته دلمان را ! مگرنه اینکه صاحب ومولا وسیدوسروری داریم.
مولای یامولا نامه ام را لای قرآن عثمان طه میگزارم وبیقرارجواب میمانم! صبح اول وقت قرآن راکه میگشایم، مژده پیراهن یوسف می آید. یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور