کیسه دوختهای
از خیابان که عبور میکردیم نگاهم به تبلیغات کاندیداهای شهرمان بود که چطور دارند رایهای همشریان را به سمت خودشان جلب میکنند که متوجه شدم اکثر پوسترها، عکسنوشتهها، بنرهاو تراکتها مال یک نفر است.
کمی که جلو رفتیم دیدم بنر این آقا به جز بالای تیر چراغ برق و سرِ درختان لخت و عور شهر، روی تابلوهای راهنمایی و رانندگی، جدول کنار خیابان، روی تنهی درختان نازک، روی پست برق، حتی روی بنر تبلیغاتی سایر کاندیداها چسبانده شده. با خودم گفتم حالا باید چقدر خرج کنند تا اینها را پاک کنند و بشویند. از این آقا با این همه کمالات بعید بود.
دفتر خانم دکتر نشسته بودیم و او از ماجراهای کاندیداتوریش برایمان تعریف میکرد. از درخواست هزینه میلیاردی برای حمایت جناح خاص از ایشان گرفته تا بسته شدن یک شهر برای کاندیدایی خاص. پول چهها که نمیکند. آدم دلش به درد میآید.
روزهای بعد هم رفتم دفتر خانم دکتر. رابطهی فامیلیمان اجازه نمیداد بیخیال دست تنهاییشان بشوم و برم سوی خودم. با صد میلیون هزینه برای تبلیغات در جلوی هزینههای چهار میلیاردی آقای خاص چطور بایستد؟ بیخود نیست که همیشه ثروتمندان توی مجلس و دولت جا خوش کردهاند.
با خودم میگویم:” مردم عقلشان به چشمشان است. اما این دیگر به معنای این نیست که هرچی بیشتر ببینند بهتر بپسندند. مردم میبینند این همه تبلیغات هزینه بردار و ریخت و پاش شما را و این یعنی اینکه شما برای خونهای ما کیسه دوختهای. بالاخره باید این چهار میلیارد هزینه را به جیب خودت برگردانی یا نه؟”