شفای عاجل
عجیب است. این روزها صدای شیطنت بچه ها از کوچه به گوش نمیرسد. دیگر کودکی زنگ خانهها را نمیزند که توپش رابخواهد. حتی توپ هم از گوشهی خانه ماندن خسته شده است.سکوت کوچه میگوید انگار بچهها هم فهمیدهاند که چیزی، این دنیای بزرگِ بسیار کوچک را تهدید کرده. این روزها بیرون رفتن برای همه آرزو شده است.کجای کار ما بزرگترها مشکل داشت؟شاید آنجایی که همدیگر را راحت ملاقات میکردیم و شکری بجا نمیآوردیم. مقصر ما نبودیم. چه کسی فکرش را میکرد دنیا به اینجا برسد؟!صدای روضهها و گریههایی که از عمق وجود فریاد میزدیم، چه راحت به آرزو تبدیل شد. نماز جمعه از شهرهایمان کوچ کرده. شاید به گوشش رسیده باشد که ما جمعهها برای یک ساعت بیشتر خوابیدن نماز جمعه را تعطیل میکردیم. گویی هر روزمان جمعه است و چه سخت است زندگی در جمعههای پیدرپی.انگار همه چیز از بزرگ شدن ما شروع شد. ما استغفارهای زیادی بدهکار هستیم.حتما در لحظه هایی به این فکر کردهایم که چه نعمتهای بزرگی داشتهایم و از آن بیخبر بودهایم و البته میدانیم که خدای ما ارحم راحمین است. میدانم که میداند لابلای حوادث، مچاله شده ایم؛ و میدانم اینجا همه جای جهان خالی است بی تو.هر چند دیر است؛ ولی تازه معنی حرف مادربزرگ را فهمیدهام. دکترها وسیلهایی بیش نبودند. و کاش هیچوقت یادمان نرود جز تو پناهی نداریم!
خدایا شفای عاجل بین المللی عنایت کن.