مُحَرَم، مَحرَمِ رازم میشوی!!
یکسال است به همه بیقراریها و دلتنگیهایم نوید رسیدن محرم را میدهم. هر بار با بد شدن حال مادر حال دلم بد میشود، هر بار از هر کس و هر کجا دلم میگیرد. هر خوش انصافی را که میبینم، هر بدقولی را، هر….
همه و همه را به امید روضههای ارباب نگه داشتهام، روضههایی که یادم میآورد شرایط هر قدر هم سخت و سنگین باشد، سختتر از شرایط ارباب نیست.(۱)
اما امشب سختترین شب زندگیام شد. وقتی با برادر و مادرم از مراسمات سطح شهر در جاهای مختلف گفتم و مادرم با نگرانی از رفتن یا نرفتنم به مراسمات پرسید؟! و برادرم بخاطر نگرانی خودش و شرایط مادر، قاطع با رفتنم به تمام مراسمات مخالفت کرد، ماتم برد.
انگار تمام غمهای یکسالهام یکباره روی سرم آوار شد.
چشمانم را بستم و از آقا فقط خودش را خواستم، حسینی شدنم را، مهدوی شدنم را…
به آقا گفتم: درست است که خادمینی هزاران برابر بهتر از من دارید، اما یادتان باشد این نوکر فقط شما را دارد. نکند بخاطر گناهانش پشت درهای بسته باقی بماند و رزق حضور جسمش در روضههای ارباب بر دلش بماند.
پ.ن:
بِدَهیدْ رِزْقِ مُحَرَمْ به مَنِ آلودِھ …
که مَگَرْ لُطْفِ شُما شامِلِ حالَمْ بِشَوَدْ
#صلے_الله_علے_الباڪین #السلام_علے_الحسین ??
(۱)« لا یوم کیومک یا اباعبدالله؛ هیچ روز و سرنوشتی مانند روز و سرنوشت تو نیست ای ابا عبدالله»
?برگرفته از کتاب لهوف، نوشته سید بن طاووس