دوستان امام زمانی
قسمت سوم
ترم دوم همه وجودم پذیرش شده بود. میخواستم شبیه دوستان امام زمانیام باشم و رنگ و بوی آنها را بگیرم. برای همین تمام لباسهایم را بخشیدم. از آنجایی که فکر میکردم لباس طلبه باید آزاد باشد، لباسهای مادرم را میپوشیدم. اما من لاغر بودم و آن لباسها اصلا بهم نمیآمد. گاهی این لباسها انقدر زشتم میکرد که دچار یک تضاد درونی شده بودم.
اگر قرار بود نمایشی در سالن حوزه اجرا کنیم لباسهای شیک و مارک من، تن آن نقشهای بد میرفت. اگر قرار بود نمایشگاه حجاب وعفاف بزنیم، مانتو و شلوار جین من تن مانکن بود. واقعا از لباسهایم دل کنده بودم اما ازخودنمایی نه.
نمیتوانستم مثل آنها باشم. رفتارم دوگانه شده بود. برای همین رفتم دوباره لباس خریدم. باز هم رنگهای شاد و تند. چادرم هنوز روی روسریهای رنگیام بود و بقیه چادرهایشان روسریهاشان را میپوشاند.
هر کاری میکردم نمیشد. من نمیتوانستم مثل آنها بشوم. چطور در خانه امام زمان علیه السلام بودم نمیدانم! من کجا این خانه کجا؟