الیس الله بکاف عبده
الیس الله بکاف عبده؟
روزگارِ زندگی در حین آرامش، گاهی تلخ تر از آن که فکر میکنی رقم میخورد. آنقدر دنیا تو را در چرخ و فلکش می چرخاند و بالا و پایین می برد تا دور شوی از اصل و اساسی که برای آن متولد شدهای. تا به خودت میآیی از آن بالا پرت میشوی، به دره نیرنگ ابلیس یعنی؛
“نا امیدی و تنهایی"
تا حالا شده یک حس؛ یک درد؛ تمام وجودت را بگیرد؟ در بند بند انگشتانت این حس جاری بشود و دستانت را در هم بپیچی و بغضت را فرو ببری، و باران چشمانت گونههایت را نوازش کند؟
به هر سمت نگاه می کنی، فریادرسی نمیبینی. در خود مچاله میشوی و احساس درد تنهایی وجودتت را فرا میگیرد. و هیاهوی جرس دنیا گوش تو را پر میکند. و “هیبت تنهایی” را برایت بزرگ و بزرگتر می کند. وتو فراموش میکنی پروردگارت را.
ولی خداوند هرگز بندگانش را فراموش نخواهدکرد. اگر گوشهایت هم کر شوند، اوصدایش را به تو میرساند.
گاهی وقتی غرق در غمهایت هستی. صدای سلام خدا را میشنوی. آنگاه که صدای عالم گیرش همه جا را فرا میگیرد. وتو با ته مانده جانی سرت را بلند میکنی، به دنبال صدا؛
الله اکبر… الله اکبر…
نوای دلنواز اذان…
اشک در چشمانت جمع میشود. خجالت زده، از اینکه غافل شدهای از خداوند و آهسته با خودت تکرار میکنی: “الهي و ربي من لي غيرک”
و شاید آن زمان پروردگارت با مهربانی تمام بگوید: “اليس الله بکاف عبده” آیاخدا براي بندهاش کافي نيست؟