زمانی برای جبران
فردایش آزمون کتابخوانی داشتیم، زهرا از یک ماه پیش پوسترش را آماده کرده بود، تو کانال ها و گروهها منتشرش کرده بود، هر هفته بعد از خطبههای نماز جمعه مسابقه و زمانش را اعلام میکردند، دو روز پیش هم یادآوری آخر را انجام داد، مریم مشتاق شد که شرکت کند، زهرا فایلها را برایش فرستاد و تاکید کرد که حتما سرساعت حوزه باشد، چون مریم تو یکی از روستاهای اطراف زندگی می کرد، زهرا حتی به او پیشنهاد داد خوابگاه بماند، چند ساعتی گذشت بعدازظهربود.
توی اتاق مشغول کارهای روزمره بودم که زهرا آمد دید مریم نیست! سراغش را از من گرفت گفتم چنددقیقه پیش رفت، ناراحت شد و گفت مگه نگفتم فردا امتحان داریم، مگه قرار نشد شب اینجا بماند؟ من که قبلا دیده بودم چندبار تاکید کرده بود، اما فراموش کردم موقع خداحافظی از مریم بپرسم پس امتحان چی؟ گفتم “نمیدونم چیزی نگفته"، زهرا خیلی ناراحت شد، گفت اصلا نمیشه این روزها به حرف کسی اعتماد کرد، خلاصه صبح که شد مریم قبل از شروع امتحان حوزه بود زهرا خیلی تعجب کرد و به جای اینکه خوشحال باشد ناراحت بود، ظهر برایم تعریف کرد؛ گفت “راستی مریم اومده بود امتحان منم بهش گفتم دیروز بعد رفتنش پشت سرش اون حرفها رو زدم"، من که تا این لحظه از این دید به این اتفاق و حرفها نگاه نکرده بودم، فکر میکردم چون از سر دلسوزی این حرفها را پشت سر مریم گفته پس نه غیبت حساب میشود و نه بدگویی و نه هیچ چیز دیگهای. ولی با این حرف زهرا خیلی ذهنم درگیر شد، با خودم شروع کردم حساب و کتاب کردن که تا الان چندبار ابن جور اتفاقهایی برای من افتاده و با توجیه دلسوزی و…راحت از کنارش گذشتهام؟ زهرا خیلی اهل رعایت است و به این نکات اخلاقی خیلی اهمیت میدهد و قبل از اینکه دیر بشود حلالیت خواست،
این زود قضاوت کردنها یا پشت سر کسی حرف زدنها ممکن است برای همهی ما اتفاق بیفتد، اما زمان جبران و حلالیت نه، پس مواظب حرفها و رفتارمان باشیم، شاید امروز اخرین روز باشد و فردایی برای جبران وجود نداشته باشد