مهر سربازی
قسمت اول
همه میگفتند اگر بروی حوزه همه جا زیرذربین خواهی بود. عروسی و اینطور مراسمات را نباید شرکت کنی. مدام تحت کنترل خواهی بود.
آن روزها دختری پر ازشور و شیدایی بودم. عطش درس خواندن تمام وجودم را گرفته بود. چند بار دانشگاه قبول شدم. رتبه 50 رشتهی زبان دانشگاه آزاد کرمانشاه و رشته زیست شناسی گیاهی در اصفهان. حتی یک ترم را با معدل 17:75 پشت سرگذاشتم. اما مسائلی پیش آمد که نتوانستم درسم را ادامه بدهم و برگشتم به شهرخودمان و اصفهان را باهمه ی نصف جهانیاش رهاکردم.
به خاطر عطشی که به علم داشتم در محفل شعر و ادب شهرمان شرکت میکردم وشعر میگفتم. گاهی هم خودم را بامطالعه درکتابخانه سرگرم میکردم.
یک روز برای ثبتنام دانشگاه آزاد رفته بودم که پارچه نویسی ثبت نام حوزه علمیه نظرم راجلب کرد. باخودم گفتم:” چه خوب؛ درس میخوانم ومدرک میگیرم بعد میرم دانشگاه.” امامن که چادری نبودم.
دوستانم میگفتند:” حوزوی ها روبنده می اندازند. تو چطور میخوای خودت رو مثل اونها کنی؟ کمتر مردی حاضر میشه با طلبه ها ازدواج کنه. نمیتونی به پارک و مکان های تفریحی بری. حتی خوردن بستنی و خوراکیها در بیرون منزل برات آرزو میشه.”
آنقدر از حوزه علمیه سخت گیرانه گفتند که تردیدکردم. اما دعای خیر پدر و مادرم همیشه همراهم بود.
لحظه تحویل سال 88 بود. دعایی که در آن لحظه برای خودم کردم این بود که خدایا مرا برای رضایت خودت تربیت کن.
بالاخره رفتم وثبت نام کردم. اما در تمام مدت آزمون تا مصاحبه چادر سرم نکردم. همچنان تیپ خودم را داشتم و آرایشم ترک نمیشد. همه میگفتند قبول نمیشوی و تو را در مصاحبه رد میکنند. اما من آرامش عجیبی داشتم برای قبولی. امام زمان عج مهرسربازی خودش را بر پیشانیام زده بود و دلهای مصاحبه کنندگان و قلب همکلاسیهایم را سرشار از عشق نموده بود.
در کمال ناباوری من قبول شدم و وارد خانه امام زمان علیه السلام شدم.
#ادامه_دارد