برادری به نام مادر
خیلی زودتر از آنکه فکرش را میکردم، آن زمان که غرق در دنیای شادی دخترانه و درس و مدرسه بودم، مادرم از دنیا رفت.
دیگر آغوش گرمش را نداشتم. منی که نبودن او را لحظهای نمی توانستم تحمل کنم؛ منی که شبها با عطر وجودش و نفسهایش بخواب میرفتم؛ اکنون روزگار بی او بودن را چگونه باید سپری میکردم؟
حیران و ماتم زده و مبهوت بی او بودن بودم. مادری که هر روز سر کوچه منتظرم میماند تا از مدرسه برگردم. چه روزها که به امید اینکه شاید نبودنش و رفتنش خواب باشد؛ از مدرسه تا سر کوچه می دویدم؛ که شاید مادر آنجاباشد؛ اما نبود.
بعد از مادر ما ماندیم و خانهای پر از خاطرات او، صدای او، عطر وجود او. ما بودیم و سکوت پدر و غریب و تنها شدنش بعد از مادر. ما بودیم و بغض برادران و خواهرانم که بعد از مادر چه بر سر ما خواهد آمد؟
در بین این همه هیاهو گیر افتاده بودم و نمیدانستم چه کاری باید انجام بدهم. انگار در زمان گیر افتاده باشم، توان هیچ کاری را نداشتم. غرق درافکارم بودم که دستان گرمی محکم دستانم را گرفت. برادرم بود. همانطور خیره نگاهی به اعماق وجودم انداخت و غمهایم را می خواند. با نگاهش ترس درونیام را باخود برد. فقط یک کلمه گفت: “هنوز من هستم.”
از آن روز به بعد مادر دومم شد. همیشه میگویند خواهر بزرگتر مادر دوم است ولی این بار برادرم بار مادر بودن من را به دوش کشید. در سخت ترین روزها در کنارم بود. یادم داد با وجود تمام لحظات تلخ و شیرین روزها، چگونه زندگی کنم. بهم استواری و قد علم کردن در برابر مصیبتها را یادداد. بهم یاد داد مثل مادر محجوب و محبوب باشم.
با تب کردنم تب کرد. با شادیهایم شاد شد. با گریه کردنم گریه کرد. مانند یک مادر تا آخرین لحظه کنارم ماند.
برادرم! صبرت، حلمت، بردباریات، کریم بودنت و گذشتت مرا یاد کریم اهل بیت حسن بن علی علیه السلام می اندازد. چرا که هچمون امام حسن ع برادری را کریمانه در حق من تمام کردی.
من چه توان داشته باشم چه نداشته باشم، هرگز نمی توانم محبتت را جبران کنم. تنها کاری که در توان دارم سپردن توست به مهربانی و کرامت حسن بن علی علیه السلام .