امتداد نور
زمانی که راهی سرزمین نور میشدم مدام نجوای شهدایی در گوشم زمزمه میشد، نجوایی که پر از شوق اشتیاق از فراق همه خواستنیهای دنیا را داشت. البته برای آنان که دنیا را پلکانی دیدند و به نفس مطمئنه رسیدند و مطمئن شدند که دنیا مثل تونل است درست شبیه همان تونلی که برای رسیدن به وادی معرفت، سرزمین عباسها پشت سر می گذاشتم. تاریکی و بعد نور، تاریکی و بعد نور. امتداد تاریکی و امتداد نور پیوسته منقطع میشد و من چشم در چشم نور و ظلمت ثانیه ای را مهمان میشدم.
چند لحظه ای قلم را بر کاغذ می گذارم ذهنم در هجمه ای از کلمات مات و مبهوت مانده، بنویسم یا نه؟
بسم رب الشهدا شروع می کنم
حال که قلم از تو میخواهد بنویسد ناگزیر حجم تاریکی را کنار میزند و بر نور جولان میدهد. گرچه واژگانی که لایق از تو گفتن در روز تولدت باشد نیافتم چرا که دستها و سرهای جدا شده خود شاهنامه ایست که از شما نقل می کند. خیلی ها امروز در عرش مهمان شما هستند از سلیمانی ها تا مدافعان حرم و همگی مصداق عند ربهم یرزقون شدند. چرا که میخواستند این نور امتداد پیدا کند و ما فراموش شدگان ظلمت درون خویش نشویم.
دلم را به لحظه های استجابت شعبان گره می زنم و دخیل عشق می بندم. شاید نگاهی شبیه حُر به ظلمتکده درون من نیز راه یابد.
می شود مرا هم جرعه ای مهمان نور کنی؟
می شود مرا هم برسانی به آنان که غرق در شناخت خویشتن خویش بودند چرا که آنان فهمیدند معنای من عرف نفسه فقد عرف ربه را…
جرعه جرعه معرفت را نوشیدند و لحظه لحظه شان برای محبوب شد. چرا که راه تو را خوب فهمیدند.
مگر میشود مهمانی نگاهم را رد کنی؟ مگر میشود قلبی را که عطش وصال دارد را به معشوق نرسانی؟
من همچنان در آستانت اشکهایم را دخیل می بندم….