ویروس تلنگرنما
دستها را چندین مرتبه شسته اما باز هم ترس و دلهره ای عجیب از این ویروس زندگی اش را مختل کرده بود. هر روز کارش شده بود ضدعفونی وسیله هایی که حتی چندین سال در گوشه اتاق نم گرفته روی هم چیده بود. نمیدانم ویروس چطور می توانست از اتاقی که درش کلید شده و وسایلش جزو عتیقه ها شده راه پیدا کند.
همه چیز را قرنطینه کرده بود حتی دلش را دیگر حتی از تماسهایی که با منزل می گرفت و از دلتنگیهایش می گفت خبری نبود. نمی دانم آیا ویروس از خط تلفن هم عبور می کرد یا نه؟
درب ورودی خانه را با نایلونی بلند پوشانده بود، و یک جعبه دستمال کاغذی قسمت ورودی گذاشته بود که دستگیره ها را با آن بگیریم و کیسه پلاستیکی که در کنار جعبه دستمال ها چسبکاری کرده بود.
این همه دقیق بودن و طبق اصول رفتار کردن و البته فرا اصولی خسته ام میکرد، دوست داشتم بگویم اصلا مگر اجبار است شاید کسی دوست داشته باشد بمیرد، اصلا میخواهم مریض بشوم مگر به کسی آسیبی می زنم؟ اما قرآن را که باز می کنم آیه ای توجهم را جلب می کند.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛
مسلمانان! در مراقبت از رفتارتان سنگتمام بگذارید. نکند از دنیا بروید و مسلمان واقعی نباشید! (سوره آل عمران/۱۰۲).
ویروس تلنگرنمایی بود هر جایش را که نگاه می کنم تلنگری بود از جنس به خود آمدن هایی که بفهمم رفتار من بر دیگران تاثیر خواهد داشت. بنابراین باید مراقب باشم.