*انتظاردر صف نوکری*
هنوز!صدایش رامی شنوم! رو به ضریح در صف عرض ادب و ارادت به حضرت حسین بن علی (ع)ایستاده بودم. موج اشکی در چشمهایم جاری بود. حس و حال غریبی بود! قدم به قدم، که به *ضریح مطهر* نزدیک میشدم. صدای خانمی عرب را که کنار گوشم زمزمه یا *خویه یاابوفاضل* میکرد را میشندیم. چه صوت دلنشینی داشت. یک لحظه با خودم گفتم؛ کاش منم مداحی بلد بودم. *چه روضه ای* خواند. الله اکبر! هرچند خیلی از جاها را نمی فهمیدم، ولی گریه امان نمیداد انگار که گوشهایم و چشمانم آن زبان را میفهمیدند و من عاجز از درک آن حال بودم. صورتش را نمی دیدم ولی گریههایش گریههای من را همراهی میکرد. دستم به ضریح رسید و همان خانم در گوشم زمزمه کرد *مقبول بنتی* وقتی باهم از صف بیرون آمدیم برگشتم تاصورتش را ببینم!! نورانی بود، آرامش خاصی داشت! و هنوز قطرات اشک بر گونههایش جاری بود، ناگهان ناخواسته خودم را در آغوشش انداختم و سربرشانهاش گذاشتم. گفتم: دعام کن. روبه ضریح کرد، هنوز سرم روی شانهاش بود برایم دعاکرد، من که فقط یا اباعبدالله را فهمیدم ولی دعایش عجیب به دلم نشست. سرم را بوسید و رفت، و من همچنان منتظر در صف نوکری اربابم…..
پ.ن: امام صادق علیه السلام فرمود: نفس کسى که بخاطر مظلومیت ما اندوهگین شود، تسبیح است و اندوهش براى ما، عبادت است و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست. سپس امام صادق علیه السلام افزود: این حدیث را باید با طلا نوشت! (امالى شیخ مفید، ص 338)