چگونه صبرکنم بر دوری تو
یا الهی و سیدی و مولای و ربی! صبرت علی عذابک، فکیف اصبر علی فراقک؟
همیشه به این قسمت دعای کمیل که میرسم معنایش را با خودم مرور میکنم. “شاید بتوانم عذاب تو را تحمل کنم ولی دوری تو را هرگز نمیتوانم.”
از کنار مزار شهدای گمنام میگذشتم و این دعا را با خودم مرور میکردم که چشمم به سنگ قبرهایی که روزی صاحبان آنها مشغول زندگی بودند افتاد. با خودم گفتم:” خوش به حال اینها! همجوار شهدای گمنام هستند.”
بعد از خودم پرسیدم:"راستی اینها هم مثل من چنین آرزویی داشتهاند؟ سعادتیست که نصیب اینها شده. هر کسی که به زیارت شهدای گمنام بیاید، فاتحهای هم نصیب آنها میکند.”
همین طور که نگاه به این سنگ قبرها میکردم دست به دامن مولایم شدم تا زمان جان دادن، یا در لحظهای که در تابوتم می گذارند و راهی قبرستان می کنند، تنهایم نگذارد.
بعد به این فکر کردم که چه حالی دارم آن زمان؟ همیشه امید دارم به فضل و جودش و امید به آمدن فرماندهام. هر چند روسیاهم. ولی چه کنم؟ جز او چه کسی را واسطه قرار دهم؟ مگر میشود فرمانده به سربازش سر نزند؟ و لحظه ی مرگ و دفن شدن، سربازش را تنها بگذارد!؟ مگر می شود، مولایم مرا تنها بگذارد!؟
با دیدن این قبرها و زنده کردن یاد مرگ خیلی دلم شکست و اشک از گوشه چشمانم غلط خورد و پایین افتاد.
معبودا! لحظهی مرگ، دست خالی به سوی تو می آیم و تنها دلخوشیام فضل و بخشش توست و چشم امیدی که به اهل بیت علیهم السلام بستهام.
مولایم! ترا سپاس میگویم به خاطر همهی نعمتهای بیشماری که به من عطا کردی. ای خدای مهربانم! توفیق بده که لحظهای فضل و کرمت را فراموش نکنم.