چهره ی متضاد
هرچه جلوتر میرویم جاده ترسناک تر میشود. پیچ و خمهایش که حالا شبیه آدمهای اطرافمان است، بیشتر خودش را به رخ من و مسافران میکشاند. گاهی آنقدر طولانی میشوند که هراس دارم از پیچ بعدی و صحنه بعدی؛ از انسانهایی که با هیبتهای متفاوت از پشت پیچهایِ ظاهرا عادیِ زندگی ظاهر میشوند. نه اشتباه نکن! من فوبیا ندارم. اما اینها مرا به یاد اتفاقات، صحنهها و یا حتی آدمهایی در مسیر زندگیم می اندازد که سالهاست با آنها زندگی کردهام. ابتدا مثل جادهای صاف و هموارند با پیچهای عادی! شاید علامتهای هشدار شیب تند و پیچهای بعدی را هم داشته باشند. اما همینکه در سراشیبی زندگی قرار میگیرند تند و پیچیده و خطرناک میشوند. گاهی پیچها آنقدر ناگهانیاند که با کامیونی که از دل پیچ در آمده تصادف سنگینی میکنی و تا مدتها زمین گیرت میکند. گاهی وقتها باید بر این آدمها و این اتفاقات زمان زیادی بگذرد تا درد و رنجهایت التیام یابد. هر چند تو دیگر آن آدم سابق نمی شوی و با سوزی و تلنگری استخوانهایت تیر میکشند.
حکایت ما آدمها و بعضی صحنههای زندگی حکایت جادههاست و پیچ و خمهایش. تا در آن موقعیت قرار نگیریم چهرههایمان نمایان نمیشود.
پ.ن؛ «مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام می فرمایند»: ما اَقبَحَ بِالانسانِ أَنْ یكونَ ذاوَجهَین. چقدر قبیح است که انسان دارای دو چهره متضاد و متفاوت باشد. (فهرست غرر، ص ٣٩٥)