ندبهای شبیه هاجر(سلاماللهعلیها)
بر جانش رمقی نمانده، کودکی در آغوش دارد و راهی بیابانی میشود. صورتش از آفتاب کویر سوخته و از تشنگی طاقتش به لب آمده است. کودکش را محکمتر در آغوش میفشارد و نگاهی به آسمان بالای سرش میاندازد: 《ان الله معنا؛توبه/۴۰》 طفلش از طرفی تشنه است، گریه امانش را بریده و از تشنگی زبانش در دهان خشک شده است. مادری پر از تشویشِ از دست دادن طفل، بین صفا و مروه را با قدم هایی بی جان هروله کنان میرود.
خدایا چه میبینم آب! به سرعت به سوی چشمهی آبی که از دور بر چِشمانش نشسته بود میدود. اما نه سرابی بیش نیست.
چشمانش از تشنگی و غم عطش طفلش کم سو شده. باز هم میدود؛ این بار به سوی مروه و باز هم سرابی که به رنگ چشمهای جوشان نمایان شده بود.
مینشیند، میایستد؛ اما نه دلش آرام نمیگیرد و این بار به سوی کودکش میدود و اما اسماعیل آرام شده و بر زیر پاهایش چشمهای در حال جوش و خروش است.
زمزم! نام چشمهی اسماعیل شد. همان چشمهای که هاجر برای آن هفت مرتبه صفا و مروه را دوید. اما 《آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم/یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم》.
جانهایمان همچون طفلی رها شده در کویری تفدیده تشنهی وجود شماست. زمزمهی ظهورتان همچون زمزم، جان تازهای بر منتظرانت خواهد بخشید.
همچون هاجر که مضطر نشده ایم اما ندبه کنان صدایت میزنیم:
《لیت شعری این استقرت بک النوی
بل ای ارض تقلک او ثری
أ برضوی ام غیرها ام ذی طوی》
ای کاش میدانستیم کجای این سرزمین سعادت میزبانی شما را دارد.
جان گرفتار عاشقانت هروله کنان در بیابانها، عطش دیدار شما را دارد. یابن الحسن! درمانده بین رضوی در مدینه و ذی طوی در مکه به جستجوی شماست!
فریاد برمیآورند:
《أین ابناء الحسین؟ صالح بعد صالح و صادق بعد صادق این السبیل بعد السبیل، این الخیره بعد الخیره، این الشموش الطالعه، این الاقمار المنیره》.
تا ابراهیم وار یک یک بت های کیسانیه و اسماعیلیه، شیخیه و … را در هم بشکنند. و ستارگان هدایت را به دنیا نشان دهند، تا برسند به ماه تابان وجود شما؛ که همه انبیا و اولیا آمدنت را مژده دادند.
نوای عاشقانت هر لحظه به گوش آسمانیان طنین انداز میشود که شما از ما دور نیستی و مثل نفس قدسی در کالبد بی جان روحمان طراوت و حیات میبخشی.
«بنفسى انت من مغیّب لم یخل منّا بنفسى انت من نازح ما نزح عنّا».
سوره توبه/آیه۴۰
برگرفته از دعای ندبه