احترام به مسلمان سالخورده
تو آینه ماشین میدیدمش. همین طور لنگان لنگان با قد خمیدهاش میامد. سنش به۶۰ سالهها میخورد. ریش و موهای سپیدش و چین و چروکی که به صورتش افتاده بود، چهرهاش را حسابی نورانی کرده بود.
سرمای استخوان سوز صبح بود. به طرف ما آمد و درب جلو را باز کرد. من را که دید گفت: “ببخشید دخترم! فکر کردم صندلی جلو خالی است.”
من چیزی نگفتم و پیرمرد هم رفت که صندلی عقب بنشیند. بعد از چند ثانیه هر کاری کرد نتوانست پایش را تکان دهد. چهره اش غمگین شد و زمزمه کنان گفت: ” ای خدا؛ من با این پای فلجم چطور این پشت بنشینم؟!”
یک لحظه حرفهای پیرمرد من را به خودم آورد، با خودم گفتم: “این آقا جای پدر من. چطور میتوانم ناراحتی اش را ببینم؟ اگر او جلو بنشیند راحتتر است. احترامش واجب است.”
از ماشین پیاده شدم و گفتم: “پدر جان شما بفرمایید جلو بنشینید.” اول قبول نکرد. با اصرار من آخرش راضی شد. چهره گرفته اش باز شد و برق خوشحالی را در چشمان آن پیرمرد نورانی دیدم.
پیرمرد نشست و من هم جاگیر شدم. دست به دعا برداشت و برای خوشبختی من دعا کرد. خوشحالی پیرمرد را که دیدم من هم خوشحال شدم و خدا را شکر کردم که توانستم کاری برای او انجام دهم.
پ.ن: رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله و سلّم : مِن إجلالِ اللّه إجلالُ ذي الشَّيبهِ المُسلم . احترام به مسلمان سالخورده ، احترام به خداوند است . الكافي : 2 / 165 / 1 منتخب ميزان الحكمة : 308