هرروز چندین بار به گلدانهای کوچکم سرمیزنم.
از نور گیر اتاق با آفتاب، عشق بازی میکنند. و من با آنها!
یک کاکتوس تپل و زیبادارم، که جوانههایش گرد هستند؛ مثل خودش! آب کم میخورد. صبور و آرام است. میترسم آنقدر که صبوری میکند یادم برود به او بگویم دوستش دارم! چندباری خارهایش دستم را زخم کرده. شیطنتهایش هم مرا عاشق میکند.
کاکتوس دیگرم خیلی قد کشیده. او از نوع دیگریست. انگار دست درآورده باشد، جوانههایش هم کشیدهاند. بابالنگ دراز صدایش میکنم.
دختر نازنین خانهام؛ گل ناز است. از اسمش معلوم است چقدر ناز دارد. دیر به او سر بزنم پژمرده میشود. قهر میکند و برگهایش را تامیزند که من بفهمم قهر است. و من نازش را میکشم و برایش حرف میزنم و دلجویی میکنم. انگار این بار خیلی از دستم عصبانی بوده که چند شاخهاش نرم شده و افتاده. نازک نارنجی بودن زیاد هم خوب نیست. باید سفارش میکردم وقتی که نیستم، کسی نازش را بخرد.
دو گلدان کوچک دارم که دوقلو هستند. یاسهای دوقلو قرار شده کمی که رشدکردند، به دیوار حیاط قد بکشند و عطر یاس بپاشند و دلبری کنند. تا شبهای چهارده که میشود و ماه کامل، بوی یاس ما را عاشق و دیوانه کند.
رزماری را تک گذاشتم. خیلی مغرور است. خودش رامیگیرد. حقش است که ازبقیه جدا باشد. غرورش را دوست دارم. دختر باید مغرور باشد؛ اینکه خواص دارویی هم دارد.
گل سرخ قلب تپنده خانهی من است. آنقدر دوستش دارم که ویژه به اوسرمیزنم. تافته جدابافته است. برایش حرف میزنم وشعر میخوانم.
امروز مثل همیشه به اتاقی رفتم که گلها در آنجا خودنمایی میکنند و حمام آفتاب میگیرند؛ و بعد آبی به رگ و ریشه خود میرسانند. قلبم تندتند میزد. چشمانم از شوق برق زد و ناخداگاه صلوات فرستادم.
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم،
کم مانده بود خودم از ذوق چشمش بزنم. برایش اسفند دود کردم. خیالم که راحت شد چشم نمیخورد، صدازدم: “گل سرخ من گل داده!”
عکس گرفتم و برای خواهرم و دوستانم ارسال کردم و حسابی صفاکردم. به گمانم رزماری حسادتش گل کرده بود. دوتا برگ سبز کوچک بیرون زده بود.
مثل مادری بیقرار بودم! مثل باغبانی مسرور! مراقبتهایم نتیجه داد. گل دادنش نشان از محبت و توجهایی بود که از اهل خانه گرفته بود.
روز میلاد مهدی موعود نزدیک است. چه خوب است هدیهاش کنم به آقایم! غنچه دیگری هم در آن دارد. به گمانم آنروز شکوفا شود؛ و من ناز قدمهای مهدی جان گلهایم را توی حیاط میچینم و دعای فرج زمزمه میکنم. چه گل زیبایی که مرا یاد مولایم انداخت.
مولای من! چه خوشحال میشوی وقتی بچه شیعهها گل میکنند. وقتی همه جا نام شیعه را عطر افشانی میکنند.
چقدر از شکوفا شدن ما به شعف می آیید. چند بار ناز ما را خریدهایید و از ناامیدی ما رنجورشدهایید؟
وقتی مغرورمیشویم، وقتی باغرور نام شیعه را یدک میکشیم، نگاهمان کردهای؟
وقتی باخطاهایمان خارمیشویم در دستانتان باز هم ما را دوست دارید!؟
مولاجان! وقتی ما رشد کردیم به حیاتی دیگر میبرید و زنده میکنید با دَم مسیحاییتان؟
حتی اگر کاکتوس شده باشیم؛ مولایمان از دیدن رشد کردنمان به وجد می آیید!!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
✍به قلم: #الف_ناصریپور
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://kazive.kowsarblog.ir/تورامن-چشم-در-راهم-شباهنگام
?? @kazive ??