کفشهایت را بیرون بیاور
به نماز ایستادم، «ت»تکبیرةالاحرام را نگفته بودم، خیالات شروع شد: «درسهایم را نخواندهام؛ با فلانی دعوایم شد، حق با کداممان بود؟! چرا فلانی اینطور رفتار کرد؟ اگر در آینده این موضوع اتفاق بیفتد؟! وای اگر اتفاق نیفتد؟!» و صدها اما و اگر دیگر.
گویا سوژهها همه صف کشیده بودند، تا سر نماز، شبیه فیلمسینمایی یک به یک از صفحهنمایش ذهنم عبور کنند. انگار اصلا فراموشم شده بود، وقتی همه چیز را به خدا سپردهام و تلاشم را کردهام دیگر این همه اما و اگر، معنا ندارد.
وقتی خانه نشستهایم، نگران مواد غذایی برای شام نیستیم، چون میدانیم پدر در حد وسعش تهیه میکند، نگران پختش هم نیستیم، چون مادر به بهترین نحو آماده میکند.
اما چرا گاهی به اندازه اعتمادی که به پدر و مادر داریم به خالقمان اعتماد نداریم.
چرا زمان نماز با کفش خیالات وارد نماز میشویم و کفشهایمان را قبل از آن بیرون نمیآوریم(۱)
پ.ن:
۱. فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ(طه/۱۲)