عشقِ تمار!
اَصْبرْ عَلَى مَایَقُولُون وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًاجَمِیلًا
به آنچه می گویند، شکیبا باش. از آنان دور شو و به زیبایی فاصله بگیر.
بغض به جانم چنگ انداخته بود، چهرهام خسته و درهم ریخته وحالم، حالِ ابری امادهی بارش بود!
ازهمراهان واطرافیانم دلگیربودم،راه سختی آمده بودیم وموجی ازعشق مارا پیش میبرد!
اصلا حسین جنس غمش که هیچ؛ جنس زائرشدنش هم فرق میکند!
باخواهرم ازجمع جداشدیم ورفتیم پابوسی میثم تمار! به محض ورود اشکهایم فوج فوج برگونههایم روان شدند! امان ندادندخودم حرف بزنم زودتر از من به پای پدربزرگِ عشق ریختند!
حس پدر و فرزندی بین ما شکل گرفت و سر برضریح گذاشتم و های های اشک ریختم و دردهایم رابرای پدربزرگ سفرنامهی کربلا شرح دادم!
میثم تمار و عشق علی، و من و زیارت حسین (علیه السلام)
عجب شباهت بی شباهتی!
آنقدرعاشقانه نجوا میکردم که خانمهای عرب به سویم میآمدند و التماس دعاهایشان را بر سرم میریختند وچادرم را تبرک میکردند!
نمیدانستند بین ماچه میگذرد،
آنها زلال وپاک بودند وعشق میثم تمارداشتندومن پرازبغض ودلتنگی بودم ومیل طهارت!
پدربزرگ ماجرای من، امروزهم دلم گرفته وهای های غریبانهای درنطفه خفه شده دارم، بیاوسری به کلبهی مابزن!