پلکانی پیچ درپیچ باطن
بغض راه گلویم را گرفته بود. قلبم به درد آمده بود، شراره آتش خشم، وجودم را فراگرفته بود. بسیار ناراحت بودم ازاینکه حاصل تلاشم را بر باد رفته میدیدیم، و غمگین ازاینکه میدانستم آدمها خوی وحشتناکی در وجود خود دارند، که همیشه آن را پنهان می کنند ولی عجیب است، هرکاری که بکنند نمی توانند آن را انکار کنند، آخرهمان باطن او را رسوا می کند. زیبا گریه میکند، زیبا حجاب میکند، زیبا سخن میگوید، زیباتر از خدا و ائمه میگوید، زیبا به نماز میایستد، و بردست انگشتری ازعقیق هم دارد…… اما یک جای کارش میلنگد، چشمانش نمی تواند دروغ بگوید، برق نگاهش هراس دارد نمیتواند چهره واقعی او را پنهان کند وقتی به چشمانش نگاه میکنی میفهمی چقدر بد پرده ریا را بر پنجره باطنش آویزان کرده، تمام سیرتهای زشتش بسان کودکان بازیگوش یواشکی پرده را کنار میزنند. هرچقدرخوب نقش بازی کند، بالاخره میرسد روزی که در نقش خود واقعیاش اسیرشود. خشمم را با این تعابیر به آرامی افسار انداختم، وبه خودم گفتم: بارها گفتهای خدا میبیند و همین بس است برای تمام زحماتی که کشیده ام، پس باید یقین داشته باشم هرگزخداوند کار بی ریا را بی اجر نخواهد گذاشت.
پ.ن: امام سجاد(ع): اَلمنافقُ اِنْ حَدَّ ثَكَ كَذَّبَكَ و اِنْ وَعَدَكَ اَخلَفَكَ و إنِ ائْتَمَنْتَهُ خانَكَ و اِنْ خالَفتهُ اِغتابَكَ. منافق کسي است هرگاه با تو حرف ميزند دروغ ميگويد و اگر به تو وعده ميدهد خُلف وعده ميکند، هر وقت امانت به او سپردي به تو خيانت مينمايد و چنانچه با او مخالفت کني در پشت سر، تو را غيبت ميکند. (بحار، ج ٧٢، ص ٢٠٥)