انتظار
12 دی 1399 توسط سرباز گمنام
صبح که از خواب بیدار شدم کلاس داشتم اما خیلی نگران این بودم که بچهها را برای نشست ساعت یازده راهنمایی کنم. با اینکه کلاس هم میرفتم، اما بین کلاسها مدام تو فکر بودم که چه کار کنم؟ نزدیک ساعت یازده شد که دیدم همه برای ورود مشکل دارند. همین که… بیشتر »