علی آقا پلنگ
07 اسفند 1398 توسط فرشته معيني فر
قسمت ششم پلکهایم سنگین شده بود. به شدت خوابم میآمد. نمی دانم چقدر طول کشید به خواب رفتم. با ایستادن ماشین با ترس و استرس از خواب پریدم. راننده لبخندی زد و گفت:” ساعت خواب اخوی! الوعده وفا؛ اینم شهر شما.” وقتی از ماشین پیاده شدم هنوز باورم… بیشتر »